پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

من و وروجکم

:-(

هنوزم خونمون ساکت...دلم پر پر میزنه که داشته باشمت ...واقعا که هنوز عادت به تنهایی ندارم...دیگه بابایی نمیخواد درباره شما صحبت بشه ...میترسم که تو تنهایی بمیرم ...فقط تو رو از خدا میخوام ...از پارسال شب یلدا بیست کیلو کم کردم  دیگه  کم مونده باربی بشم ... فکرام تیکه پارست  دیگه به یه چیز فکر نمیکنم  چند تا فکر با هم دارم ... واقعا این اهنگ حرف دل منو میزنه ...
23 آذر 1392

سکوت

 از امروز بدم میاد سکوت خونه داره دیونه ام میکنه هوا خونه خراب با اینکه عاشق نم نم اومدن بارونم  ولی امروز خیلی روز بدی برام  ،تو سرم پر از حرفای دیروز خونه مامانم ایناست که سفره صلوات داشت همسایه ها و دوستان و فامیلا بودن و همه از میپرسیدن پس نی نی شما کجاست؟  و منم با لبخند مصنوعی میگفتم پیش خداست  ، هنوز برامون زوده  ، هنوز خودم بچم ، هنوز خونه خودمون نرفتیم و خیلی دلیلای دیگه که برای خودم بی ارزشن ... نمیدونم که خدا برام  چی خواسته ولی من خدای خودمو کنارم حس میکنم و دلم میدم دستش شاید دلش به حال دلم سوخت ...
13 آذر 1392

تشکر

از تمامی دوستان عزیزم که نوشته های بی خود منو میخونن و نظرای زیبا  و امید وار کننده برام میذارند  بی نهایت متشکرم  تقدیم شما باد ...
9 آذر 1392

دل گرمی

  آیا كُلبه شماهم در حال سوختن است?????????????????  تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.  سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»  صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب...
9 آذر 1392

اتمام این فصل

اره تموم شد همه ابهامام با یه قطره خون تموم شد چقدر هوا سرده چرا اینقدر تو دلم میلرزه چرا جلو نفس کشیدنم بستس دوباره انواع چرا ها به ذهنم میرسه ...  ای خدا کرم تو شکر چی برام خواب دیدی که اینقدر عذابم میدی   ... میدونم برام از بهترین ها کنار گذاشتی بازی تو با من همیشه همین طور بوده همیشه باید کلی التماست کنم و بعدش بهترین  اتفاق برام میافته .... خدایا از تمام داده هایت هزاران بار ممنونم  خدایا التماست میکنم زودتر دامنم را از گلهای شادابت پر کن  خدایا دستم و بگیر و بذار هر لحظه حست کنم  خدایا هیچ کس و منتظر نذار  الهی آمـــــــــــــــــــــــــــــــین ...
6 آذر 1392
1